معرفی وبلاگ
اطلاع رسانی فعالیتهای مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام ) واقع در انتهای خیابان مالک اشتر خیابان آیت الله دستغیب بعد از چهار راه شهیدان نبش کوچه شهید حسین کریمی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 27516
تعداد نوشته ها : 43
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

درفضای سرد این دنیای پست
آتش مهر تو برجانم نشست
شوق دیدارت امانم را ربود
غیر یادت در دلم یادی نبود
بر غریبیِ تو اشکم شد روان
سوی نُدبه با عطش گشتم دوان
جستجو کردم به دنبالت , شها
با نوای نُدبه گشتم همنوا
درکجائی صاحب فتح و هُدی
اتصال بین مخلوق و خدا
اَینَ منصورُ علی منِ عتَدی ؟
طالب خون شهیدان کربلا ؟
اَین ها خواندم , ترا کردم صدا
بلکه با اشک دلم یابم ترا
هل الیک یابن احمد , راه هست؟
تا فتلُقای تراآرم بدست ؟(۲)
دل بدنبالت به ره سو پرکشید
عاقبت دستم بدامانت رسید
بِاَبی انتَ و اُمی و دَمی
خاک پای تو تمام عالمی
پدر و مادر و جانم بفدایت
هستی ما سپرِ رنج و بلات
ای تو ابن ساده المقربین
ای تو پور ِ نجباء اکرمین
وارثِ هداهِ مهدیین دین
افتخار خَیرَه المُذَبین
ای سبیل ایزدی را رهنما
درعلوم الکامله شمس ضحی
در صراط مستقیم , روحِ صراط
نباء عظیم را جان حیات
آیت عظمای حق , سالار دین
بینات حق بُوَد از تو مبین
پور طه , ای دلیل محکمات
زادة یاسین و ابن ذاریات
مطوة قلب نبی مصطفی
نور چشمان علیِ مرتضی
ای توباقیمانده از نورخدا
من دَنی در وصف خورشید ولا
لَیتَ شعری تاکجا دوریت هست؟
برکجای این زمین , گامی ات هست ؟
منزل تو درکجا باشد بپا؟
اَبِرَضوی ؟ غیرها؟ ام ذی طوی؟
سخت است برمن نبینم من ترا؟
اَن ارَی الخلق و لکن لا تری
سخت است برمن که یکدم نشنوم
صوت نجوای ترا از فرط غم
جان فدایت ای که پنهانی زما
لیک با مائی و باشی بین ما
جان فدایت آرزو دارد ترا
خیل مشتاقان دلبند خدا
مؤمنین نام تو نجوا می کنند
یادِ تو در ناله پیدا می کنند
تا چه وقت د رحسرت روی توام ؟
تا چه هنگامی اَحارُ فیک هم ؟
سخت است برمن که تنها بینمت
خاک غم برسربریزم درغمت
اشکهایم بهر تو گردد روان
دیگران دنبال نفس خوددوان
آنچه راهستی توناظر درزمان
هیچ کس را نیست قدرت دربیان
آه , آیا یاوری باشد مرا؟
تا کند درگریه ام یاری مرا؟
آه , آیا چشم بیداری بُوَد ؟
تا میان اشک , همراهم بُوَد؟
ای گوارا آب , سوزیم از عطش
گشت طولانی دگر سوز عطش
تا چه وقت هرصبح و عصر ع درد فراق
دل بُوَد تاکی زدوری توداغ؟
درکجا باشد تراینا و نرایک ؟
چشم ما روشن زتو , روحی فداک ؟
می رسد آیا هم اینک صوت تو ؟
پرچم نصر خدا دردست تو؟
گِرد تاگِردت همه جان برکفان
نام تو درعالمی ورد زبان
تو امامت بربنی آدم کنی
از عدالت پُر , همه عالم کنی
دشمنان تو چشند طعم عِقاب
منقطع گردد ره منع ثواب
ریشه کن سازی اصول الظالمین
مابگوئیم حمد رَبُّ العالمین
بارالها , ای تو کشافُ الکُرَب
بندگان رانیست یاری غیر رب
یا غیاث المستغیثینا , مدد
بندگانِ مبتلایت را مدد
روی مولا رانشان ما بده
برغم اهل جهان پایان بده
ای خداوند علی العرش الستوی
ای که سوی توست ختم و منتها

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:49 بعد از ظهر


بی تو دنیا پوچ و زندانی بلاست یا ابا صالح طفیلی از شماست

عشق دیدارت مرا مجنون نگاشت این جنون من رابسی محزون بداشت

هرزمان گویم اباصالح کجاست این دوا بر درد بی درمان کجاست

جان ما آمد به لب جانان کجاست شب به سر آمد مه تابان کجاست

فضل ورحمت از شما بارد هزاران مثل باران برتمام کوهساران

صد مجلد هرکدامش صدهزار این نباشد گوشه ای زآن چشمه سار

عشق مولا برتر از جانهای ماست جان ما وابسته این عسق هاست

یا الاهی عشق ما مهدی رسانی یا که جان را زاین عاشق ستانی

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:46 بعد از ظهر

 


درد هجران وفرقت یار آخر شد
عمر صد سال شبی چو تار آخر شد

گر چه مدحم همه در رسای یارم بود
این عمل مانده به جا ونگار آخر شد

جرعه می نوش زچشمه های انسانی
کی توان گفت که چشمه سار آخر شد

روی دلدار و وصال یار میمونست
این مبارک همه اشکبار آخر شد

شرح دیدار و وصال فاش گفتن نی
بین که منصور سرش به دار آخر شد

ای خدا در دو جهان چو رمز ورازم را
آشکارش نکنی که کار آخر شد

ای جلالی زچه ذکر یا علی گویی
یا علی گوی که انتظار آخر شد

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:44 بعد از ظهر

 
گفتم به دل سلامی از جان به دوست دادن
گفتا خوشـــــا جوابی از لعل او شـــــنیدن

گفتم گذر زکویش ما را ســـــــعادت آرد
گفتا کرم زایــــشان خواهد به ما رســـــیدن

گفتم ستم فراوان از هر طرف بیــــــامد
گفتا که درد وغمها بایـد بـــسی کشــــــیدن

گفتم زهجرجانان از درد وغــم خمیدم
گفتا عجب صــــــفایی باید که آرمـــــیدن

گفتم شود زمانی چشمم کنم ســــرایش
گفتا نما دعـــــایی خواهد به او رســــیدن

گفتم که عـــشق یارم لبریز کرده جــانم
گفتا زنور ایشـــــــان ما را چو آفریـــــدن

گفتم فــــدای نازت نازم به تو عـــزیزم
گفتا برتر زجــــانست نازی زاو خـــــریدن

گفتم به انتظارم من جــان نثــــار یارم
گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردویــــــدن

گفتم که در نهایت شاید کند نگاهـــــی
گفتا خوشست آن دم از این قفس پریــــدن

گفتم که روی ماهش یک لحظه گرببینم
گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پرکــشیدن

گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم
گفتا نشین به راهش رخســار او بدیـــــدن

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:41 بعد از ظهر
X