معرفی وبلاگ
اطلاع رسانی فعالیتهای مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام ) واقع در انتهای خیابان مالک اشتر خیابان آیت الله دستغیب بعد از چهار راه شهیدان نبش کوچه شهید حسین کریمی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 27411
تعداد نوشته ها : 43
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

شعر رو تا آخربه یاد مادرمهربونتون بخونید !

شعر مادر از ایرج میرزا

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ

دسته ها : شعر
دوشنبه 13 10 1389 12:1 صبح


احمد بن اسحاق می گوید : خدمت امام عسکری (ع) آمدم و خواستم در مورد جانشینی ایشان صحبت کنم .
حضرت بدون پرسش من فرمود : «ای احمد ، همانا خدا از وقتی که آدم (ع) را آفریده ، زمین را از حجتی خالی نگذاشته است و تا قیامت به وسیله ی حجت او ، بلادفع می شود و باران می بارد و برکات نازل می شود». عرض کردم : «ای فرزند رسول خدا! جانشین شما چه کسی است ؟» . او با شتاب به درون خانه رفت . پسری سه ساله ، که مانند ماه تمام نورانی بود ، بر روی دوش خود آورد و فرمود : «ای احمد ، اگر تو نزد خدا و حجت او گرامی نبودی ، به تو نشانش نمی دادم . او همنام رسول خدا (ص) و هم کنیه ی او و کسی است که زمین را پر از عدل می سازد. مثل او ، مثل خضر است و ذوالقرنین . به خدا او غایب می شود و در زمان غیبت او ، نجات نمی یابد ، مگر کسی که خدا را بر اعتراف به امامت او ثابت قدم بدارد و موفق سازد که برای تعجیل در فرج او دعا کند ». عرض کردم : «آیا نشانه ای دارد که دل من به او مطمئن شود؟

». در این وقت ، آن کودک با زبان عربی فصیح گفت :
«منم بقیه الله در زمین ، همان که از دشمنان خدا انتقام می گیرد ، ای احمد ، پس از مشاهده
ی من ، دنبال اثر نگرد» .(10)
                                                                                                                                                                                                               

 چه روز ها که یک به یک ؛ غروب شد نیامدی

چه بغـضـها که در گلــو ؛ رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبــر به دوش بت شکن

خدای مــا دوباره ٬ سنگ و چوب شد نیامدی

برا ی ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نــه !

ولـــی بــرای عـده ای ؛ چه خوب شد نیامدی

تــمـام طـول هفتـه را ؛ در انتظار جمعــه ام

دوباره صبــح و ظهــر نـه ؛ غروب شد نیامدی

چه روز ها که یک به یک ؛ غروب شد نیامدی

چه بغـضـها که در گلــو ؛ رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبــر به دوش بت شکن

خدای مــا دوباره ٬ سنگ و چوب شد نیامدی

برا ی ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نــه !

ولـــی بــرای عـده ای ؛ چه خوب شد نیامدی

تــمـام طـول هفتـه را ؛ در انتظار جمعــه ام

دوباره صبــح و ظهــر نـه ؛ غروب شد نیامدی

دسته ها : شعر
جمعه 30 7 1389 7:10 صبح


مژده باد ای عاشقان آن یار ما می آید آخر مقتدا و رهبر و سالار ما می آید آخر
بی قراران رخش قدری دگر آرام گیرید مایه ی آرامش و دلدار ما می آید آخر
گرچه این دوران ما را سایه ظلمت گرفته روشنی بخش سرای تار ما می آید آخر
این جهان ما شده ویرانه از ظلم ستمگر بهر آبادانیش معمار ما می آید آخر
ای گروه منتظر با تزکیه آماده گردید راحتِ روح و تن تبدار ما می آید آخر
منصب فرمانروایان جهانی هیچ و پوچ است چون امیر و سید و سردار ما می آید آخر
این کویر خشک ما چون باغ جنت می شود باغبان گلشن و گلزار ما می آید آخر
ای همه چشم انتظاران این شب تمام است از افق آن یاور بیدار ما می آید آخر
گرچه شب تاریک و طولانی است اما عاشقان با سحر خورشید شام تار ما می آید آخر
هر چه ما نالایقیم انوار اما آن امام مهربان است و زپی دیدار ما می آید آخر

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 2:9 بعد از ظهر


ای خدا آگهی از بی سر و سامانی ما
از غم روز و شب و درد و پریشانی ما
ای خدا رحم نما بر غم و بدبختی ما
صبح کن این شب طولانی و ظلمانی ما
صاحب کن فیکون امر نما از کرمت
تا دمد صبح و رود این شب طولانی ما
گشته ایم همچو گله طعمه ی گرگان پلید
لطف کن باز فرست صاحب ریانی ما
غرقه در دامن طوفان حوادث شده ایم
نوح ما را بفرست در شب طوفانی ما
همه جا آتش نمرود بپا گشته خدا
کو خلیلت که کند ختم پریشانی ما
قبطیان در همه جا تخت خدایی زده اند
ای خدا باز فرست موسی عمرانی ما
همچو موریم لگد مال سپاه دشمن
کو آن یاور پر مهر سلیمانی ما
از یهود آتش فتنه است بپا در عالم
بار دیگر بفرست عیسی روحانی ما
جاهلیت به جهان بار دگر برگشته
منتی کن بنما رهبر قرآنی ما
ما همه معترفیم برستم وغفلت خویش
بپذیر از کرمت عُذر و پشیمانی ما
دیگر از دیدن عصیان و ستم خسته شدیم
بهر یاری بفرست «مهدی» نورانی ما
قلب انوار بود در طپش دیدن او
دیگر اظهار نما یاور پنهانی ما

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 2:8 بعد از ظهر


فاش می گویم که محبوب منی ... بلکه جانی درتنم , روح منی

ای طبیب مهربان عالمین ... تو شفای جمله آلام منی

حب تو خون است در رگهای من ... تو حبیب و عبدِ معبودِمنی

از تو نورانی ست خورشید سپهر ... ای که خورشید فروزان منی

آسمان نازد به خورشیدش ولی ... ای که در شبهای من , ماه منی

در جهان هرکس به عشقی زنده است ... تو حبیب هردو دنیای منی

قلب من در بند مهر لطف توست ... تو تمام آرزوهای منی

هرکسی بهر طلب , سوئی دوان ... در طلب , تنها تمنای منی

در زمان غیبتت بایاد خود ... غمگسار و مرحم زخم منی

من چه گویم ؟تو کی غائب بُدی؟ ... تو نمایان تر زصدها چون منی

بل نمایان تر زهر چه آشکار ... تو فروغ دیده و جان منی

نفس هر دم در هجوم فتنه هاست ... تو دمادم ناجی نفسِ منی

تا زمانی که به قرب حق رسم ... تو ز لغزشها نگهدار منی

روحِ کعبه , کعبه می بالد به تو ... قبله حاجات من , حج منی

درمناجاتم توئی اصل دعا ... تو نماز و ذکر و قران منی

دار دنیا همچو طوفان است و موج ... تودراین گرداب چون نوح منی

پایداری کرد نوح با نام تو... تو همه سرمایه و صبر منی

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 2:6 بعد از ظهر


ای تو اکمل ، اشرف خلق خدا
ای به یمن توست رزق الوراء (1)
عالم هجران تو در التهاب
اهل دنیا جملگی در اضطراب
تیرگی پاشیده در ارض و سما
کن ظهورای شمس حق ، منجی ما
دست از آستین حق خارج نما
دست ما را گیر ای دست خدا
سوخت در بازی دنیا حاصلم
غرقه در خواب جهالت شد دلم
دزد یغماگر ، غنائم را ربود
تا دمی که نفس خامم خواب بود
این زمان من مانده و بی حاصلی
حسرتی سر تا به پا ، سوز دلی
گر تو دستم را نگیری وای من
وای من ، ای وای من ، ای وای من
غفلت است معنای هست و بود من
پاره خواهد گشت تار و پود من
ای حبیبا ، نفس ما را رام کن
خارج از بیراهه و بر راه کن
چشم دنیا بین ما را خاک کن
نامه اعمال ما را پاک کن
دیدگانی ده که با بینائیم
دزد نتواند برد دارائیم
تا ببینم جلوه رحمان تو
سر گذارم بر سر دامان تو
غیر یادت در ضمیرم هیچ یاد
تا ابد این دل به قربان تو باد
انتظار چند صد سال ترا
گر به پایان آورد اینک خدا
در زمین بر پا نمائی یک صدا
نیست معبودی بجز ذات خدا (تبارک و تعالی )

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:56 بعد از ظهر


خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد
خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم
که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد
خدا کند که اماما دلم برای تو باشد
کسی دراو ننشیند همیشه جای تو باشد
خداکند که نفروشم دِگر به غیر تو جان را
که جان و هر چه که دارم همه فدای تو باشد
منم مریض و توهستی طبیب درد درونم
عنایتی که شفایم فقط شفای تو باشد
فدای خاک ره تو وجود عالم و آدم
وجود عالم امکان به اِتکای تو باشد
خدا کند که بدانم نشانه ای زمکانت
که درب جنتِ رضوان دَر سرای تو باشد
خدا کند که شوم من فدای راه و فنایت
با سعادت آن جان که او فنای تو باشد
گذشت عمر و ندیدم زمان و وقت ظهورت
دعا نما که ظهور تو با دعای تو باشد
خدا کند که ولای تو دردلم بنشیند
که بندگی و عبادت فقط ولای تو باشد
ندارد غصه ای انوار به روزگار اماما
اگر که درهمه ی عمر فقط گدای تو باشد

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:53 بعد از ظهر

درفضای سرد این دنیای پست
آتش مهر تو برجانم نشست
شوق دیدارت امانم را ربود
غیر یادت در دلم یادی نبود
بر غریبیِ تو اشکم شد روان
سوی نُدبه با عطش گشتم دوان
جستجو کردم به دنبالت , شها
با نوای نُدبه گشتم همنوا
درکجائی صاحب فتح و هُدی
اتصال بین مخلوق و خدا
اَینَ منصورُ علی منِ عتَدی ؟
طالب خون شهیدان کربلا ؟
اَین ها خواندم , ترا کردم صدا
بلکه با اشک دلم یابم ترا
هل الیک یابن احمد , راه هست؟
تا فتلُقای تراآرم بدست ؟(۲)
دل بدنبالت به ره سو پرکشید
عاقبت دستم بدامانت رسید
بِاَبی انتَ و اُمی و دَمی
خاک پای تو تمام عالمی
پدر و مادر و جانم بفدایت
هستی ما سپرِ رنج و بلات
ای تو ابن ساده المقربین
ای تو پور ِ نجباء اکرمین
وارثِ هداهِ مهدیین دین
افتخار خَیرَه المُذَبین
ای سبیل ایزدی را رهنما
درعلوم الکامله شمس ضحی
در صراط مستقیم , روحِ صراط
نباء عظیم را جان حیات
آیت عظمای حق , سالار دین
بینات حق بُوَد از تو مبین
پور طه , ای دلیل محکمات
زادة یاسین و ابن ذاریات
مطوة قلب نبی مصطفی
نور چشمان علیِ مرتضی
ای توباقیمانده از نورخدا
من دَنی در وصف خورشید ولا
لَیتَ شعری تاکجا دوریت هست؟
برکجای این زمین , گامی ات هست ؟
منزل تو درکجا باشد بپا؟
اَبِرَضوی ؟ غیرها؟ ام ذی طوی؟
سخت است برمن نبینم من ترا؟
اَن ارَی الخلق و لکن لا تری
سخت است برمن که یکدم نشنوم
صوت نجوای ترا از فرط غم
جان فدایت ای که پنهانی زما
لیک با مائی و باشی بین ما
جان فدایت آرزو دارد ترا
خیل مشتاقان دلبند خدا
مؤمنین نام تو نجوا می کنند
یادِ تو در ناله پیدا می کنند
تا چه وقت د رحسرت روی توام ؟
تا چه هنگامی اَحارُ فیک هم ؟
سخت است برمن که تنها بینمت
خاک غم برسربریزم درغمت
اشکهایم بهر تو گردد روان
دیگران دنبال نفس خوددوان
آنچه راهستی توناظر درزمان
هیچ کس را نیست قدرت دربیان
آه , آیا یاوری باشد مرا؟
تا کند درگریه ام یاری مرا؟
آه , آیا چشم بیداری بُوَد ؟
تا میان اشک , همراهم بُوَد؟
ای گوارا آب , سوزیم از عطش
گشت طولانی دگر سوز عطش
تا چه وقت هرصبح و عصر ع درد فراق
دل بُوَد تاکی زدوری توداغ؟
درکجا باشد تراینا و نرایک ؟
چشم ما روشن زتو , روحی فداک ؟
می رسد آیا هم اینک صوت تو ؟
پرچم نصر خدا دردست تو؟
گِرد تاگِردت همه جان برکفان
نام تو درعالمی ورد زبان
تو امامت بربنی آدم کنی
از عدالت پُر , همه عالم کنی
دشمنان تو چشند طعم عِقاب
منقطع گردد ره منع ثواب
ریشه کن سازی اصول الظالمین
مابگوئیم حمد رَبُّ العالمین
بارالها , ای تو کشافُ الکُرَب
بندگان رانیست یاری غیر رب
یا غیاث المستغیثینا , مدد
بندگانِ مبتلایت را مدد
روی مولا رانشان ما بده
برغم اهل جهان پایان بده
ای خداوند علی العرش الستوی
ای که سوی توست ختم و منتها

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:49 بعد از ظهر


بی تو دنیا پوچ و زندانی بلاست یا ابا صالح طفیلی از شماست

عشق دیدارت مرا مجنون نگاشت این جنون من رابسی محزون بداشت

هرزمان گویم اباصالح کجاست این دوا بر درد بی درمان کجاست

جان ما آمد به لب جانان کجاست شب به سر آمد مه تابان کجاست

فضل ورحمت از شما بارد هزاران مثل باران برتمام کوهساران

صد مجلد هرکدامش صدهزار این نباشد گوشه ای زآن چشمه سار

عشق مولا برتر از جانهای ماست جان ما وابسته این عسق هاست

یا الاهی عشق ما مهدی رسانی یا که جان را زاین عاشق ستانی

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:46 بعد از ظهر

 


درد هجران وفرقت یار آخر شد
عمر صد سال شبی چو تار آخر شد

گر چه مدحم همه در رسای یارم بود
این عمل مانده به جا ونگار آخر شد

جرعه می نوش زچشمه های انسانی
کی توان گفت که چشمه سار آخر شد

روی دلدار و وصال یار میمونست
این مبارک همه اشکبار آخر شد

شرح دیدار و وصال فاش گفتن نی
بین که منصور سرش به دار آخر شد

ای خدا در دو جهان چو رمز ورازم را
آشکارش نکنی که کار آخر شد

ای جلالی زچه ذکر یا علی گویی
یا علی گوی که انتظار آخر شد

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:44 بعد از ظهر

 
گفتم به دل سلامی از جان به دوست دادن
گفتا خوشـــــا جوابی از لعل او شـــــنیدن

گفتم گذر زکویش ما را ســـــــعادت آرد
گفتا کرم زایــــشان خواهد به ما رســـــیدن

گفتم ستم فراوان از هر طرف بیــــــامد
گفتا که درد وغمها بایـد بـــسی کشــــــیدن

گفتم زهجرجانان از درد وغــم خمیدم
گفتا عجب صــــــفایی باید که آرمـــــیدن

گفتم شود زمانی چشمم کنم ســــرایش
گفتا نما دعـــــایی خواهد به او رســــیدن

گفتم که عـــشق یارم لبریز کرده جــانم
گفتا زنور ایشـــــــان ما را چو آفریـــــدن

گفتم فــــدای نازت نازم به تو عـــزیزم
گفتا برتر زجــــانست نازی زاو خـــــریدن

گفتم به انتظارم من جــان نثــــار یارم
گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردویــــــدن

گفتم که در نهایت شاید کند نگاهـــــی
گفتا خوشست آن دم از این قفس پریــــدن

گفتم که روی ماهش یک لحظه گرببینم
گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پرکــشیدن

گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم
گفتا نشین به راهش رخســار او بدیـــــدن

دسته ها : شعر
سه شنبه 27 7 1389 1:41 بعد از ظهر
X